۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

بخش سیزدهم (3/2): بعثت مُردگان در قرآن



اصل " وحدت علت "

از وحدت علت
هلاکت و بعثت؛ بخوبی می توان نتیجه گرفت که؛ بعثت همراهان هلاک شدۀ موسی (ع)؛ نه رحمت ویژه ای برای این گروه خاص بوده و نه امر خارق العاده و معجزۀ الهی برای نجات مشتی کافران کور دل! بلکه آن قانون عام و عمومی نظام آفرینش الهی بوده؛ که در برگیرندۀ همۀ انسانها در طول تاریخ؛ می باشد.

چگونه می توان تصور کرد که خداوند؛ امر قدسی خارق العاده و معجزه اش را؛  برای زنده کردن یا آفرینش مجدد 
مشتی کافران لجوج؛ تحقق نماید؟!! قرآن؛ همواره و بویژه برای قوم بنی اسرائیل؛ استفاده از امور قدسی خارق العاده؛ را در جهت هلاکت کافران و نجات مومنین بیان نموده است. از اینرو مفسران باید بتوانند نجات کافران؛ پس از مرگ را؛ توجیه شرعی نمایند! نجاتی که مومنین خطاکار از آن محروم هستند!! 

و بنا بر " توحید درعلت "؛ همانطور که " هلاکت "؛ سنت لایتغیر الهی است؛ " بعثت " نیز؛ باید
سنت لایتغیر الهی باشد.

سنت الله
فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنه الله تبدیلا یسئلک الناس عن الساعه قل انما علمها عندالله و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا

الاحزاب - 62,63
 

" سنت خدا " در مورد پیشینیان نیز گذشته بود. زیرا برای " سنت خدا " گزینۀ دیگری نیست. مردم از تو در بارۀ «الساعه» می پرسند. بگو که علم به آن تنها در نزد خداست. از اینرو معلوم نیست شاید «الساعه» خیلی نزدیک باشد.
 


فهل ینظرون الا سنت الاولین فلن تجد لسنت الله تبدیلا و لن تجد لسنت الله تحویلا اولم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم...
فاطر - 43
پس آیا انتظاری غیر از سنت گذشتگان نخستین دارند؟! پس هرگز برای " سنت خدا " تغییر و تبدیلی نخواهید یافت. آیا آنان در (تاریخ) زمین سیر نکرده اند که ببینند عاقبت کسانی که قبل از آنها بودند؛ چه بوده است؟!


فهل ینظرون الا الساعه ان تاتیهم بغته فقد جاء اشراطها فانی لهم اذا جاءتهم ذکراهم
محمد - 18

پس آیا آنها انتظاری غیر از « الساعه » دارند؛ که ناگهانی بسوی آنها خواهد آمد؟! قطعا شرایط آمدن آن تحقق یافته است. پس وقتی آن بیآید؛ در آنموقع چه پندی خواهند گرفت؟

تفسیر سنتی؛ « الساعه » را؛ به " قیامت کبری " در عالم تفسیر نموده است که با وقوع آن " عالم دنیا " برچیده می شود و " عالم آخرت " ظاهر می گردد. اما کاربُرد این واژه و سیاق بسیاری آیات؛ دلالت بر 

" هلاکت و نابودی " در همین " عالم دنیا " دارد.

وان من قریه الا نحن مهلکوها قبل یوم القیمه او معذبوها عذابا شدیدا
الاسراء - 58
 
و هیچ جامعۀ (ستم کاری) نیست که یا قبل از روز قیامت آن را نابود می کنیم یا آن را دچار عذاب سختی می کنیم.

فکاین من قریه اهلکناها و هی ظالمه
...ولایزال الذین کفروا فی مریه منه حتی تاتیهم الساعه بغته او یاتیهم عذاب یوم عقیم
الحج - 45 , 55
چه بسیار جوامعی بودند که آنها را بخاطر ستم کاریشان؛ هلاک کردیم...ولی کسانی که کفر می ورزند از وقوع آن در شک و تردیدند؛ تا اینکه « الساعه » ناگهان بسوی آنها بیآید یا عذاب روز غیر قابل جبرانی بیآید.

و ما منع الناس ان یؤمنوا اذجائهم الهدی و یستغفروا ربهم الا ان تاتیهم سنه الاولین او یاتیهم العذاب قبلا
الکهف - 55
چه چیزی مانع شده که مردم به هدایت الهی ایمان بیآورند و از پروردگارشان طلب مغفرت نمایند؟ مگر اینکه " سنت گذشتگان نخستین " برای اینها نیز؛ بیآید یا اینکه با " عذابی " روبرو شوند.

قرینه سازی آیات فوق نشان می دهد که « هلاکت » و
« الساعه » و « سنت الاولین »؛ تعبیرات گوناگون یک حقیقت واحد هستند. و نیز عبارت « بغته » بمعنی < ناگهانی > که دلالت بر وقوع آن؛ در هر لحظه دارد؛ گویای این است که مُراد از«الساعه»؛ " عذاب مهلک " می باشد و نه " قیامت ".

همچنین ضمیر « هم » در عبارات «
تاتیهم »< بسوی آنها می آید >؛ می تواند موید این نظر باشد. زیرا " قیامت کبری " برای "همه" خواهد بود و نه " گروه خاصی ". و سرانجام آنکه اگر مُراد از «الساعه»؛ " قیامت کبری " باشد؛ دیگر محلی برای گزینۀ «عذاب» باقی نمی ماند.

اما فراموش نکنید که؛
« الساعه »؛ در قرآن؛ دلالت بر " بعثت مُردگان " نیز دارد که؛ از طریق 
" خلقت جدید " خواهد بود. بنا بر این « الساعه »  دارای دو بُعد و جهت می باشد: هلاکت و بعثت. و این خود؛ موید اصل " توحید درعلت " است.
 
در هر صورت؛ وقتی " هلاکتِ " ظالمان و کافران؛ از « سنت الله » است؛ پس؛ بنا بر اصل " توحید درعلت "؛ " بعثتِ " آنها هم؛ باید « سنت الله » باشد.


و ما ینظرون الا صیحه واحده تاخذهم...و لا الی اهلهم یرجعون ...فاذا هم من الاجداث الی ربهم ینسلون قالوا یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا 
یس -49 الی 52
و جز همان صدای یگانه را که آنها را خواهد گرفت؛ انتظاری نمی کشند...و آنها دیگر نمی توانند بسوی خویشان خود رجعت کنند...آنگاه بسرعت از آرامگاهشان (در عالم برزخ) بسوی پروردگارشان می روند. (همانطور گذشتگان) گفتند (!) : " ای وای بر ما چه کسی ما از استراحتگاه ما مبعوث نموده است؟"



بعثت مُردگان بعنوان " قانون طبیعت "


و مُراد از « سنت الله »؛ " قانون " در نظام آفرینش الهی است. در قرآن؛ " نظام قانونمند " در قالب مفهوم " کتاب " نیز؛ آمده است:

لکل امه اجل
یونس - 49
برای هر جماعتی؛ " پایان عُمری " است.

لکل اجل کتاب

الرعد - 38
برای هر
" پایان عُمری "؛ کتاب ( قانون ) است.

 

و ما اهلکنا من قریه الا و لها کتاب معلوم ما تسبق من امه اجلها وما یستاخرون
الحجر - 4الی13
و ما هیچ تمدن و جامعه ای را هلاک نکردیم؛ مگر بر اساس " قوانین شناخته شده ". بنا بر این زمان پایان عُمر هیچ جامعه ای؛ پس و پیش نخواهد داشت.

البته تغییر طول " عُمر " ممکن؛ بلکه شاید؛ معمول باشد. اما حتی تغییرات احتمالی در عُمر افراد انسانها و جوامع نیز؛ " قانونمند " است:

ما یعمرمن معمر و لا ینقص من عُمره الا فی کتاب
فاطر - 11
 

هیچ عُمری کم و زیاد نمی شود مگر؛ بر اساس " کتاب قانون "!


 

فرمان خدا = قانون طبیعت

اراده و فرامین الهی
در عالم مادی؛ بصورت
" قوانین طبیعت " تجلی می نماید. اما " قانون "؛ دارای دو مشخصۀ اساسی است: عام  و ثابت. به عبارت دیگر؛ در قانون طبیعت تغییر؛ تبعیض؛ استثناء و یا خطا و اشتباه راه ندارد. پس وقوع " هر چیزی " بر اساس " قانون " است:

و کل شئی احصیناه کتابا
النباء - 29

و ما " هر چیزی " را در قالب " قانون " درآوردیم.

بنا بر این
هلاکت و بعثت نیز؛ بر اساس نظام قانونمند الهی در طبیعت می باشند. در نتیجه همراهان بهلاکت رسیدۀ موسی (ع) بر اساس " قانون عام طبیعت الهی " مبعوث گشتند. دقت کنید که « نا » یا ضمیر فاعلی < ما > در عبارت « بعثناکم »؛ دلالت بر " نظام قانونمند الهی " دارد.


معجزه یا امر خارق العاده استثنائی!

اما چنانکه پیشتر اشاره کردم؛ تفسیر سنتی واقعۀ مزبور را از اَشکال " معجزه و امور خارق العاده " می داند! آنهم بشکل استثنائی در قرآن! زیرا درست است که قرآن زنده شدن مُردگان از طریق معجزه و خارق العاده را فاش نموده؛ اما این مورد؛ بدین دلیل " استثناء " می باشد که؛ خود قرآن " رجعت هلاک شدگان " را " حرام " اعلام نموده است. دقت کنید. و این استثنائی آشکار؛ در قرآن است! اما در خود آیۀ مورد نظر؛ هیچ نشانه ای دال بر " معجزه و امور خارق العاده " نمی باشد. مانند عباراتی که معمولا قرآن استفاده می کند تا؛ امر خارق العاده و یا عجیب و غریب و شگفت انگیزی را؛ مورد توجه قرار دهد. مثلا بگوید: 

ثم بعثناکم من بعد موتکم ان الله قادرعلی کل شئی

سپس شما را پس از مرگتان مبعوث کردیم. بدرستیکه خدا بر هر چیزی تواناست.


ثم بعثناکم من بعد موتکم ذلک من ایات الله و ان الله علی کل خلق علیم

سپس شما را پس از مرگتان مبعوث کردیم.
این از آیات خداست و خدا بر هر آفرینشی داناست.

ولی قرآن در مورد واقعۀ مزبور؛ نه تنها اشاره ای؛ دال بر استثناء ننموده و نه تنها نشانی از امر خارق العاده در آن یافت نمی شود؛ بلکه لحن و ساختار آیه کاملا عادی و طبیعی است! بعنوان نمونه آیات ذیل؛ لحن و ساختاری کاملا عادی و طبیعی دارند: 

الله اخرجکم من بطون امهاتکم...لعلکم تشکرون
النحل - 78
خداوند شما را از شکم مادرانتان متولد نمود...برای اینکه (شاید) شکرگزار باشید!
 
ثم عفونا عنکم من بعد ذلک
لعلکم تشکرون

البقره - 52
سپس ما شما را بعد از آن (گوساله پرستی) عفو کردیم برای اینکه (شاید) شکرگزار باشید.

اینک در مورد بعثت هلاک شدگان نیز همین لحن و ساختار ادبی می آید!

ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون 
البقره - 56 
سپس شما را پس از مرگتان مبعوث کردیم برای اینکه (شاید) شکرگزار باشید.

اما چگونه می توان توجیه کرد که؛ قرآن امر بغایت عجیب و غریبِ رجعت و زنده شدن هلاک شدگان؛ بعذاب الهی را؛ با همان لحن عادی و طبیعی همیشگی اش؛ فاش نماید؟! آیا هیچ بشر بیسوادی چنین سخن می گوید؟!!
مفسران باید بتوانند توضیح دهند که؛ چرا لحن و ساختار ادبی آیۀ  مزبور کاملا عادی و طبیعی است!



نعمتهای الهی و « لعلکم تشکرون »

پیشتر اشاره کرده بودم که قرآن؛ بعثت همراهان بهلاکت رسیدۀ موسی (ع) را؛ در فهرست شمارش انواع نعمتهای الهی؛ گنجانیده است. از آن جمله؛ " عفو " قوم موسی (ع) در فتنۀ " گوساله پرستی ".


 ثم عفونا عنکم من بعد ذلک لعلکم تشکرون
البقره - 52
سپس شما را بعد از آن واقعه؛ عفو کردیم؛ تا (شاید) شکرگزار باشید.

چرا؟ زیرا قرآن اعلام نموده
که خداوند " همه گونه نعمتها " را؛ برای انسانها؛ ارزانی داشته است.  

یرید لیطهرکم و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون
المائده - 6
 

خواست خدا این استکه؛ شما را پاک گرداند. از اینرو؛ نعمتهایش را برای شما تمام نموده؛ برای اینکه (شاید) شکرگزار باشید.
 
پس یکی از آن نعمتها؛ نعمت عفو قوم موسی (ع) در فتنۀ " گوساله پرستی " بود. ضمنا عبارات 
« لعلکم تشکرون » در هر دو آیه؛ ارتباط مستقیم؛ بلکه وحدت موضوع را؛ میان آن دو نشان می دهد. البته اعطای نعمت " عفو "؛ دارای ضوابطی است که؛ شامل حال همۀ انسانها می شود و نه؛ فرد یا گروه خاصی و یا در زمان معینی. اینک قرآن؛ در سه چهار آیه پس از یادآوری نعمت " عفو "؛ نمونه دیگری از اتمام " نعمتها " را؛ می آورد:

ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون
البقره - 56
سپس شما را پس از مرگتان مبعوث کرد؛ برای اینکه (شاید) شکرگزار باشید.

پس نتیجه می گیریم که؛ اگر نزول و بیان آیۀ فوق نبود؛ نعمتهای الهی نمی توانست؛ " تمام " باشد. و اگر همین آیه؛ مصداق آیۀ      «
لیتم نعمته علیکم » (مائده - 6) < نعمتها را برای شما تمام نمود > نیست؛ پس برای چه؛ در پایان هر دو آیه می گوید « لعلکم تشکرون »؟!

لیطهرکم و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون
ثم بعثناکم    من بعد موتکم   لعلکم تشکرون

از اشتراک کلام  «لعلکم تشکرون» درهر دو آیۀ فوق؛ نتیجه میگیریم که نعمت «بعثناکم من بعد موتکم»؛ نعمتِ عام  و عمومی برای همۀ انسانهای عالم است. همچنین تکرار سه بار ضمیر « کم » < شما >؛ تاکید بر عمومیت و همگانی آن؛ دارد. بدین ترتیب می توان همین معنا را؛ در مورد آیات 99 , 100 از سورۀ مومنون؛ تعمیم داد:

اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترک کلا
...و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون
لعلکم تشکرون
 
وقتی مرگ هر کدام آنها فرا می رسد؛ می گوید پروردگارا مرا رجعت ده تا کارهای نیکی را که رها کرده بودم؛ انجام دهم. نه!...در پیش روی آنها مانعی (عالم برزخ) است تا زمانیکه مبعوث گردند. بخاطر اینکه (شاید از اینبار؛ از این طریق) شکرگزار باشند.



 ضمیر « کم »

مخاطبان نخستین آیۀ مورد بحث؛ یهودیان سرزمین حجاز در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) بودند. و قرآن از زبان پیامبر با قوم بنی اسرائیل مستقیما سخن می گفت. اما چرا قرآن در نقل داستان همراهان موسی (ع)؛ ضمایر سه گانۀ 
« کم »  را بجای ضمیر غایب « هم »  بکار برده است؟! تفسیر سنتی پاسخ آن را؛ اصل قرآنی « تشابهت قلوبهم »(بقره - 119) دانسته و می گوید که چون قوم بنی اسرائیل (یا اکثریت آنها)؛ همواره در طول تاریخشان دارای روحیه و کرداری مشترک و مشابه بودند؛ از اینرو قرآن وقایع تاریخی این قوم را؛ صرفنظر از زمان و مکان و افراد و گروه های متفاوت؛ به همه نسبت داده است.

 
پاسخ

چنانکه
در قطعه آیات سورۀ بقره؛ از آیۀ 47 که موضوع واحدی از سیر کلی حوادث و تحولات قوم بنی اسرائیل را بازگو می نماید؛ همواره ضمیر « کم » آمده است. اگرچه نسل قوم بنی اسرائیل عصر بعثت در حجاز؛ بدور از آن حوادث بودند؛ اما مشمول و محسوب نمودن آنها؛ در سیر تاریخ قوم بنی اسرائیل؛ بعنوان هویت تاریخی قومی؛ امر صحیح و متعارف و متداول می باشد. پیوند نسلهای یک قوم واحد در سرگذشت و سرنوشت تاریخی؛ زنده نگه داشتن و پاسداری از شناسنامه و هویت تاریخی آن قوم می باشد. 

در آن آیات؛ تشریح سیر کلی تاریخ قوم بنی اسرائیل؛ تمامی یا اکثریت این قوم را؛ در بر می گیرد و آن وقایع؛ در سرنوشت قوم اثر مهم و تعیین کننده ای داشته اند. اما؛ قرار دادن یک حادثۀ کوچک از لحاظ کمیت و بسیار خاص و حتی استثنائی؛ از سیر کلی تاریخ یک قوم؛ جای تامل دارد. بخصوص اینکه آن از لحاظ کیفیت؛ نقش و عواقب مهم و قابل ذکری در مسیر سرگذشت و سرنوشت قوم نداشته است.
 

اما استناد برخی مفسران به آیۀ ذیل؛ بی ربط است:


وقال الذین لایعلمون لولا یکلمنا الله او تاتینا ایه کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم
البقر ه - 119
و آنانیکه نمی دانند؛ پرسیدند که چرا خدا با ما سخن نمی گوید؟! یا نشانه ای به ما نمی دهد؟! البته کسانیکه قبل از اینها بودند؛ همین حرفها را می زدند. زیرا که قلبهای همۀ آنها شبیه و مانند هم می باشند.

زیرا اولا این آیه در بیان اصل « تشابهت قلوبهم »  برای همۀ مخالفان و کافران در سراسر تاریخ است و نه قوم و گروه مشخصی. ثانیا آیۀ فوق دربارۀ تشابه و اشتراک " سخنان " کافران  است. حال آن چه ربطی به کار خدا در زنده کردن مُردگان دارد؟!

ثانیا؛ چگونه می توان واقعۀ استثنائی و کاملا غیر عادی زنده شدن دوبارۀ مُردگان را؛ با
کمک اصل « تشابهت قلوبهم »؛ به همۀ یک قوم بزرگ در تاریخ؛ تعمیم داد؟!

آیا استفاده از
ضمیر « کم » ؛ آنهم سه بار در یک آیۀ کوچک؛(!)؛ نمی خواسته اثر روانی و آموزشی و تربیتی غلطی داشته باشد؟ قرآن؛ کتاب داستان؛ برای وقت گذرانی نیست؛ بنا بر این آیاتی که مخاطبان آن یهودیان هستند؛ معتبر و تکلیف آور است. اینک آیا مخاطبان یهودی نمی خواستند با گستاخی؛ اشکال بگیرند و بگویند که؛ البته " مرگ " برای همۀ قوم ما همواره بوده؛ اما شما نمی توانید " زنده شدن دوباره پس از مرگ " را؛ به ما نسبت دهید تا؛ از ما انتظار و توقع بی ربط « لعلکم تشکرون » را داشته باشید!

ای محمد! آیا ما یهودیان؛ باید شکرگزار چیزی باشیم که؛ خوابش را هم نمی توانستیم ببینیم. چون نبودیم؟! راستی؛ اصلا چرا ما باید مسئولیت چیزی را داشته باشیم که؛ قرن ها یا حتی هزاران سال پیش؛ برای یک مشت افراد ابله و احمق؛ رخ داده بود؟! حضرتعالی خودتان؛ در کتابتان بارها متذکر شدید که؛ کسی دیگری بار مسئولیت و گناه دیگری را بر دوش نمی کشد. پس بفرمائید کدام حرف جنابعالی را قبول کنیم؟!
اکنون این پرسش مطرح است که؛ آیا تمام خطابها و احکام قرآن؛ حق است یا نه؟ و حق بودن آیات قرآن؛ بمعنای اعتبار داشتن و صادق بودن آنهاست.

پس فراموش نکنیم که مخاطبان آیۀ مورد بحث؛ تنها یهودیان عصر پیامبر نیستند؛ بلکه پس از 14 قرن؛ یهودیان عصر کنونی نیز می باشند. به سخن دیگر؛ یهودیان قرن کنونی هم مشمول حکم حق و معتبر 
" زنده شدن پس از مرگشان"؛ هستند! و این با آیۀ « و کنتم امواتا فاحیاکم »(بقره - 29) موافق است! 
< و شما مُرده بودید که؛ زنده تان کرد > !

یهودیان عصر ما نیز؛ مشمول حکم
« لعلکم تشکرون » می باشند! آیا خطاب و حکمِ شکرگزاری؛ با زنده شدنِ بعد از مرگ؛ حکمِ حقی؛ برای یهودیان امروز و آینده؛ می باشد یا نه؟

آیا انتظار ما این نیست که؛ یهودیان امروز و آینده؛ پس از قرائت همین آیه؛ از صمیم قلب و باور قطعی و یقین بگویند: صدق الله العظیم ؟! چگونه ؟!


تولّد دوبارۀ قوم موسی
(ع) در زمان محمد (ص)!


در همین راستاست که " تفسیر ساختاری " از اساس و پایه؛ نگاه دیگری به قرآن دارد. در این نگاه؛ چنانکه قبلا هم اشاره کردم؛ ظاهر صریح عبارات قرآن؛ البته با حفظ و لحاظ نمودن مجموعۀ ضوابط و موازین اش؛ ملاک و سند است. بدلیل سادۀ اینکه قرآن همین است! بدین ترتیب وقتی قرآن در عصر نزولش؛ خطاب به قوم بنی اسرائیل می گوید که؛ " شما پس از مرگتان؛ (در بدن جدیدی) مبعوث شدید "؛ ملاک؛ عین محتوای همین خطاب است. زیرا حرفها و اشارات و الفاظ قرآن؛ اثر حقیقی دارند.

به سخن دیگر؛ لااقل؛ برخی مخاطبان یهودی عصر پیامبر(ص) که شنوندۀ آیه بودند؛ کسانی بوده اند که؛ پس از مرگشان در زمان موسی (ع)؛ اکنون بار دیگری در زمان محمد (ص)  نیز؛ در بدن جدیدی مبعوث شدند! و در نتیجه باید تکلیف و مسئولیت « لعلکم تشکرون » را بدوش کشند.
بدین ترتیب بسیاری مشکلات آیه حل و معضلات آن علاج می گردد. و پاسخهای مملوس و منطقی یافت می شود که؛ منجر به تکلف افتادن در تفسیر نخواهد شد.


 
تشابه در سرنوشت!

باری؛ بنا بر قرآن کافران و ظالمان در طول تاریخ؛ قلبهای مشابه؛ زبان مشابه و کردارهای مشابه داشتند و به همین دلیل سرنوشت و عاقبت آنها نیز مشابه بود: هلاکت!

قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم
البقره - 119
فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود
فصلت - 13

پس بگو که هشدار می هم شما را؛ از صاعقه ای مانند صاعقۀ قوم عاد و قوم ثمود.

زیرا چگونه ممکن است که یک " علت واحد " دو یا چند " معلول متخالف " داشته باشد؟! چگونه ممکن است که؛ قومی قلب مشابه و زبان مشابه و نیز کردار مشابه داشته باشد؛ ولی نتیجه و سرانجام مشابه و مشترک نداشته باشد؟! و این تبعیضی آشکار و خلاف عدل است. پس اتفاقا؛ از قائدۀ
« تشابهت قلوبهم »؛ نتیجه می گیریم که؛ همۀ قوم بنی اسرائیل؛ مشمول همان سرنوشت و عاقبت مشابه شدند! زیرا منطق و طبیعت معادله ایجاب می نماید که؛ معادله از هر دو جهت صادق باشد:

تشابهت قلوبهم = تشابه در بعثت

پس توجیه تفسیر سنتی؛ گریبانگیر خودش شد! اما ظاهرا برای تفسیر سنتی " تشابه " مهمتر از " عدل " است! بدین معنی که ضمایر « کم » برای نشان دادن " تشابۀ قلبی "؛ اما " تبعیض در جزا " هستند! در حالیکه قرآن با هر بهانه ای می خواهد " تبعیض " را بزداید و " عدل " را بنمایش بگذارد.


در روایات مشهوری از پیامبر اسلام ، به نقش تعیین کنندۀ " تشابه " در سرنوشت مشترک انسانها ، بشکل صریح و روشن اشاره شده است : 


رسول الله (ص): من تشبه بقوم فهو منهم

هر کسی خود را شبیه قومی گرداند ، از همانها خواهد بود.


رسول الله (ص): من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک فی عملهم

هر کسی به قومی عشق و دوستی داشته باشد با همانها محشور می گردد و هر کسی به عمکردهای قومی عشق و دوستی نشان دهد ، در عمکردارهای آنها شریک است.


رسول الله ): لاتشبهوا بالیهود فمن تشبه بقوم حشر معهم

خود را شبیه به یهودیان نکنید . زیرا کسی که خود را شبیه قومی نماید ، با آنها محشور خواهد شد.







دو نکتۀ ظریف

در قرآن فعل « بعث » با ضمیر « کم » تنها در دو آیه آمده که؛ یکی درشکل ماضی « بعثناکم » در همین آیۀ مورد بحث؛ یعنی " بعثت بعد از مرگ " و دیگری در شکل مضارع « یبعثکم » که؛ دربارۀ " بعثت بعد از خواب " می باشد.

ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون
البقره - 56  

وهو الذی یتوفیکم باللیل ویعلم ما جرحتم بالنهار ثم یبعثکم
الانعام - 60

اهمیت این موضوع آنجاست که « ثم یبعثکم » دارای سه ویژگی است:
الف - آن پدیده ای عادی و طبیعی است.
ب - آن پدیده ای مکرر و استمراری است.
پ - آن پدیده همگانی است که؛ شامل حال همۀ ابنای بشریت می باشد.

و چنانکه اشاره کردم؛ آیۀ مورد بحث هم؛ دارای لحن و ساختاری کاملا عادی و طبیعی است.

نکتۀ دیگر آنکه قرآن؛ در توصیف وقایع و حوادث گذشته و بسیار دور قوم بنی اسرائیل؛ از آیۀ 47 از سورۀ بقره تا لااقل آیۀ 74؛ مستقیما قوم بنی اسرائیل عصر بعثت پیامبر اسلام (ص) را؛ مخاطب خود قرار می دهد و در همۀ وقایع و حوادث تاریخ گذشتۀ این قوم؛ از جمله؛ ضمیر
« کم » < شما - شما را >؛ را می آورد. اما در این میان؛ در آیۀ 65؛ انحرافی غریب و غیر معمول روی می دهد:

و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قرده خاسئین
البقره - 65

و شما قطعا داستان آن کسانی از شما که؛ در روز شنبه قانون شکنی کردند؛ می دانستید. پس به آنها گفتیم در شکل میمون طرد شده؛ درآئید!

می بینیم در این آیه؛ که در دنبالۀ تشریح همان سیر تاریخی قوم بنی اسرائیل آمده؛ اگرچه مخاطبان همچنان؛ یهودیان عصر نزول آیات قرآن هستند؛ ولی طوری بیان نکرده که بگوید مثلا:

 و لقد انتم ... فی السبت
فقلنا لکم کونوا قرده خاسئین

و بتحقیق شما در روز شنبه قانون شکنی کردید. پس گفتیم بصورت میمون طرد شده درآئید.


بلکه طوری؛ کلام را طرح ریزی نموده تا؛ آن گروه عهد شکن را؛ از بقیۀ قوم بنی اسرائیل؛ جدا نماید: ابتداء با « منکم »! < کسانی از میان شما >! و سپس با « لهم »! < برای آنها >! اما پس از این آیه؛ همچنان وقایع و سرگذشت گذشتۀ قوم را؛ با ضمایر حاضر؛ و از آن جمله دوباره؛ « کم » می آورد:

ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره
البقره - 74
سپس قلبهای شما پس از این حادثه؛ مانند سنگ سخت شد!

ولی؛ پس چرا قائدۀ « تشابهت قلوبهم »؛ در این واقعۀ مهم؛ لحاظ نشد؟! شاید آن بدین خاطر باشد که؛ آیات قبل و بعد؛ در بیان سیر کلی تاریخ قوم بنی اسرائیل است که؛ احوال تمامی یا اکثریت این قوم بوده و نیز آن وقایع؛ در سرنوشت قوم؛ اثر مهم و نقش تعیین کننده ای داشته است. مثلا قوم بنی اسرائیل دو بار به خدای نادیدۀ موسی (ع) پشت کردند و در نتیجه دو بار گرایش به بت پرستی پیدا کرده بودند.

اما مسخ انسان به حیوان که؛ انشاء الله در آینده نشان خواهم داد که؛ از طریق " تولد دوباره " و " تناسخ مشهور " بوده است؛ پدیده ای بسیار نادر و محدود و موقتی است.
بر خلاف مسخ انسان به انسان که قانون عمومی و معمولی است.  و چه بسا؛ برای برخی دائمی هم باشد.

در نتیجه آیۀ ذیل؛ دلالت بر این دارد که همۀ بنی اسرائیل (همچون همۀ بنی آدم)؛ تحت قانون عام و عمومی و معمول نظام آفرینش؛ پس از مرگشان در خلقت جدیدی؛ بصورت انسان؛ مبعوث گردیدند:


 ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون
البقره - 56

 
بجز معدود افرادی که؛ - بطور موقت - در خلقت جدیدی؛ اما بصورت میمون؛ مبعوث شدند:

و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قرده خاسئین
البقره - 65


گویا روایتی از حضرت علی (ع) آمده که در خطبه ای؛ دربارۀ مسخ شدگان به میمون فاش نمود که؛ او هم اکنون می بیند که برخی از آنها  در امت محمد (ص)؛ بازگشت کرده اند!



بخش سیزدهم (3/1): بعثت مُردگان در قرآن




کشف راز بزرگ قرآن در تاریخ

در قسمت گذشته؛ بنا بر روش تفسیر ساختاری از آیات قرآن؛ بدست آوردیم که بر خلاف تفسیر سنتی مشهور؛ همراهان به هلاکت رسیدۀ موسی (ع)؛ پس از مرگشان " بعثت " کردند؛ نه " رجعت " ! 


ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون


جای تاسف و شرمندگی دارد که؛ باید از راه دراز و پیچیده ای؛ این کلام مستقیم؛ مبین و صریح قرآن را کشف کرد! همچنین با کمال شرمندگی و نوعی گستاخی؛ باید این حقیقت آشکار قرآن را کشف کنیم که؛ بعثت مُردگان = خلقت جدید می باشد: « لمبعوثون خلقا جدیدا »(اسراء - 59). پس معنی آیۀ مورد بحث؛ چنین می شود:



ثم خلقناکم جدیدا من بعد موتکم لعلکم تشکرون


بدین ترتیب، به اعتقاد بنده، برگ نهائی و برنده در راه کشف و اثبات تناسخ در قرآن، بیرون کشیده شد و راز بزرگ قرآن فاش گردید. با این معنا، تفکری غلط از قرآن، به عُمری شاید بیش از 1400 سال زدوده می شود و بر ویرانه دنیای سنتی، جهان نوین و مُدرنی بر پا می گردد که، پاسخ پاک و راستین دغدغه های فطری و انسانی، بشریت خواهد بود. اما لازم است که به عمق مطلب و ابعاد و زوایای گوناگون و مهم آیه، پرداخته شود:

چگونگی توجیه تبعیض آشکار؟

چرا خداوند همراهان بهلاکت رسیدۀ موسی (ع)  را، دوباره در بدن جدیدی، آفرید؟!

و این در اصل پرسشی است که؛ در صورت معنی " بعثت " به " رجعت " نیز معتبر است. زیرا حتی اگر تحلیل تفسیر سنتی؛ از علت زنده شدن دوبارۀ آنها را بپذیریم؛ اما چگونه می توانیم چنین تبعیض غیر قابل انکاری را؛ توجیه کنیم؟

آیا دیگر هلاک شدگان به عذاب الهی نخواهند گفت: چرا به ما چنین فرصتی داده نشده بود؟ و اگر ما نیز چنین فرصتی می داشتیم؛ لااقل؛ شاید از هدایت یافتگان می شدیم و اعمال صالح ائی را که ترک کرده بودیم؛ انجام می دادیم. اما این چه عدالتی است که؛ عده ای دو بار فرصت داشته باشند؛ ولی ما تنها یکبار؟!

و نیز کافران و ستمکارانی که با عذاب الهی بهلاکت نرسیده بودند؛ می توانند بگویند: چرا باید کسانی که مورد غضب الهی قرار گرفته بودند؛ شانس بیشتری داشته باشند ولی ما که مانند آنها؛ آنقدر خطاکار نبودیم که دچار غضب و عذاب الهی شویم؛ با اینحال؛ باید از چنین فرصت و شانس عجیب و غیر معمولی؛ محروم گردیم؟

و یا حتی مومنین گناهکار می توانند به چنین تبعیض آشکاری اعتراض کنند. براستی مفسران چگونه می خواهند چنین تبعیضی را با عدل الهی توجیه کنند؟! توجیهی که هم موافق منطق و فطرت و وجدان انسانی باشد و هم مطابق اصول و موازین و تعالیم قرآنی! اگر تفسیر سنتی از آیۀ مورد بحث؛ مصداق آشکار تبعیض ناعادلانه نیست؛ پس چیست؟!

علت هلاکت همراهان موسی
(ع)

برای اینکه علت واقعی و اصلی بعثت و زنده شدن هلاک شدگان بعذاب الهی را بیابیم؛ لازم است علت 
" عذاب و هلاکت " آنها را نیز؛ در قرآن بدست آوریم. زیرا میان این دو باید رابطۀ مستقیم؛ و حتی وحدت موضوع باشد.


 

پاسخ قرآن به تفسیر سنتی!

در قسمت نخست این بخش؛ نشان دادم که؛ تفسیر سنتی بطور کلی و بخصوص تمامی تجزیه و تحلیل علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان؛ خلاف اصول و موازین صریح و قاطع قرآن می باشد! بعنوان نمونه؛ آیات ذیل را می توان بخش مهمی از پاسخ روشن قرآن؛ به تفسیر سنتی دانست:


فان یکذبوک فقد کذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و اصحاب مدین و کذب موسی فاملیت للکافرین ثم اخذتهم...فکاین من قریه اهلکناها و هی ظالمه...و یستعجلونک بالعذاب و لن یخلف الله وعده...کاین من قریه املیت لها و هی ظالمه ثم اخذتها...و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره...و الذین سعوا فی ایاتنا معاجزین اولئک اصحاب الجحیم
الحج - 42 الی 51


 

نکات مهم و برجستۀ آیات فوق بشرح ذیل می باشد:

1 - هلاکت همراهان موسی (ع)؛ بخصوص با عذاب « الصاعقه الرجفه »؛ پدیده ای بود که؛ در طول تاریخ در مورد دیگر اقوام کافر بوقوع پیوسته و بنا بر این؛ آن پدیده ای خاص؛ استثنائی یا غیر معمول و غیر طبیعی نبوده است.

2 -
علت هلاکت کافران در طول تاریخ؛ ظلم آنها بوده است. چنانچه در مورد هلاکت همراهان موسی (ع) نیز بدان تصریح شد: « فاخذتهم الصاعقه بظلمهم »(نساء - 153 ).

3 - به کافران قوم موسی (ع)؛ همچون دیگران؛ برای نزول عذاب هلاک کننده؛ مهلت داده شده بود. بنا بر این؛ " زمان " آن فرا رسیده بود.

4 - اما عجله در عذاب؛ از مشخصات و صفات کافران و دشمنان خداست.

5 - خدا در وعده اش و قوانین اش هرگز تخلف نمی نماید. بنا بر این؛ نزول عذاب مهلک غیر قابل بحث و مذاکره و سازش است و هرگز جای پشیمانی و تجدید نظر و جبران نخواهد بود.


 6 - مغفرت تنها برای مومنین و صالحان است. اما کسانیکه کوشش دارند تا آیات خدا را بی ثمر کنند؛ مشمول مغفرت نمی شوند و جایگاه آنان " جحیم " خواهد بود.

اینک وقتی این آیات را با تجزیه و تحلیل لااقل برخی مفسران سنتی؛ مقایسه می کنیم؛ می بینیم که میان آنها حتی در یک مورد هم؛ اشتراک نظر وجود ندارد!!


رجعت و زنده شدن دوبارۀ همراهان هلاک شدۀ موسی (ع)؛ معنی ائی جز پشیمانی خدا از تصمیم خطایش ندارد!! 

 
نکتۀ جالب توجه در رابطه با علت هلاکت همراهان موسی (ع)  اینکه؛ عبارت
«
بظلمهم » تنها دو بار؛ در قرآن آمده است. یکی بعنوان اصل کلی و قانون عمومی در مجازات و عذاب:

و لو یواخذ الله الناس بظلمهم ما ترک علیها من دابه و لکن یوخرهم الی اجل مسمی فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه ولایستقدمون
النحل - 61

و اگر خدا انسانها را بخاطر ظلمهایشان مواخذه می کرد؛ دیگر هیچ جنبنده ای بر روی زمین نمی بود. ولی خداوند عذاب را تا اجل مسمی؛ بتاخیر می اندازد. پس آنگاه که آن اجل بیآید؛ لحظه ای جابجائی در آن نخواهد بود.

 
و دیگری؛
در یک نمونۀ تاریخی
:

فقالوا ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاء تهم البینات فعفونا عن ذلک
النساء - 153
و درخواست کردند که ما می خواهیم خود خدا را آشکارا ببینیم! پس آنها بخاطر ظلمشان گرفتار صاعقه ای شدند. سپس علیرغم آیات و براهین؛ گوساله پرستی را برگزیدند. ولی ما آنها را مورد عفو قرار دادیم.


اکنون با در کنار هم چیدن آن قانون عمومی و این نمونۀ تاریخی؛ معلوم می شود که نزول عذاب مهلک 
" صاعقه "؛ اتفاقا با تاخیر رخ داده بود! بدلیل قائده « یوخرهم الی اجل مسمی »؛ در قانون عمومی و ثابت عذاب. اما این تاخیر تا موقع « اجل مسمی » بوده و این اجلی است که؛ در وقوع آن؛ جای بحث ، نقد ، بهانه و چانه ای نیست: فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه ولایستقدمون



تاکید بر " عفو " قوم موسی (ع)

نکتۀ جالب توجه اینکه قرآن؛ حداقل دو بار؛ یکی در آیۀ 52 از سورۀ بقره و دیگری در آیۀ 153 از سورۀ نساء؛ صریحا بر عفو قوم بنی اسرائیل در رابطه با فتنۀ گوساله پرستی؛ تاکید نموده است. پس اگر خداوند همراهان هلاک شدۀ موسی (ع) را نیز؛ مورد مغفرت قرار داده بود؛ شایسته بود؛ بلکه؛ بخصوص با توجه به پدیدۀ غیر عادی رجعت و زنده شدن دوبارۀ مُردگان؛ می بایست؛ بدان صریحا اشاره می نمود.
 



علت " بعثت " همراهان موسی (ع)

تبعیضی را که پیشتر بدان اشاره کردم؛ در مورد کسانیکه با عذاب الهی به هلاکت رسیده اند؛ بیشتر و شدیدتر است. زیرا قرآن صراحتا و قاطعانه " رجعت هلاک شدگان " حرام اعلام نموده است.

و حرام علی قریه اهلکنا انهم لا یرجعون
 
الانبیاء - 95

احتمالا منظور از واژۀ " هلاکت " در قرآن؛ الزاما مجازات و عذاب الهی نیست. بلکه آن  مرگ طبیعی هر انسانی را نیز شامل می گردد. زیرا قرآن؛ بعنوان نمونه؛ مرگ طبیعی یوسف پیامبر را؛ به " هلاکت " توصیف نموده است:

و لقد جاء کم یوسف...حتی اذا هلک
المومن - 34
 

اما بنظر می رسد که غالب کاربرد واژۀ " هلاکت " در قرآن؛ بُعد منفی دارد و در جهت " مجازات " آمده است. در هر صورت؛ زنده شدن دوبارۀ کسانیکه به مجازات الهی مُرده اند؛ در ناعادلانه تر بودن تبعیض؛ ظهور بیشتر و شدیدتری دارد. زیرا آن - صرفنظر از اینکه اصل مجازات الهی را؛ قویا زیر سوال می رود و آن کاری لغو؛ عبث و بی معنی می شود - ؛ تبعیض ناعادلانه ای نیز در مجازات الهی خواهد بود. اینک برای حل این معظل بزرگ و پیچیده؛ راهی جز؛ کمک گرفتن از خود آیۀ مورد بحث؛ بنظر نمی رسد: 



 ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون


در این آیه قرآن؛ در لیست نعمتهای الهی به بنی اسرائیل؛ فاش می نماید که پس از کفر آشکار گروهی از آنان؛ خداوند آنها را به عذاب صاعقۀ مهلکی دچار نمود ولی بعدا آنها را بعد از مرگشان؛ زنده نمود؛ تا شاید از سپاسگزاران باشند. یعنی باید بخاطر نعمت " زنده شدن دوباره "؛ همچون دیگر نعمتهای الهی؛ از خداوند " شکرگزار " باشند.


و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون
المائده - 6
 

و نعمتهایش را برای شما تمام نموده؛ باشد که شکرگزار باشید.
 
همچنانکه وقتی خداوند قوم موسی (ع) را؛ پس از فتنۀ گوساله پرستی مورد " عفو " قرار داد؛ دستور 
" شکرگزاری " صادر می شود:

ثم عفونا عنکم من بعد ذلک لعلکم تشکرون
البقره - 52
سپس ما شما را؛ بعد از آن؛ مورد عفو قرار دادیم. شاید که شکرگزار باشید.

از اینرو تفسیر سنتی در آیۀ مورد بحث؛ «
تشکرون  » را؛ معلول « ثم بعثناکم من بعد موتکم » می داند.

اما قضییه عکس این است!


 با تغییر جایگاه « تشکرون  » از " معلول " به " علت "؛ نه تنها معضل " تبعیض " قابل حل می شود؛ بلکه تمامی تناقضگوئیهای مفسران از بین می رود و همۀ ابعاد و زوایای تفسیر مطابق با اصول و موازین روشن و قاطع قرآنی می شود و در نهایت اثبات نهائی " تناسخ "؛ قطعی می گردد!



تحول از معلول به علت بعنوان تحول فرهنگی

تحول و ترفیع جایگاه « تشکرون  » از " معلول " به " علت "؛ در حقیقت یک " تحول فرهنگی " در نگرش به زندگی انسان و جهان است. چنین تحولی؛ نوعی " بعثت " در دریافت فهم صحیح از قرآن؛ می باشد. توضیح اینکه؛ در فرهنگ عامۀ مسلمانان؛ خدا را باید بخاطرِ نعمتهائی که به ما ارزانی نموده؛ شکرگزار باشیم. این در واقع بازتاب ارتباط فرهنگ اجتمائی ما انسانها با یکدیگر است. اما چنین ارتباط فرهنگی؛ ربطی به ارتباط فرهنگی؛ میان " خدا - انسان " ندارد.

ممکن است بگوئید منظور از " شکرگزاری "؛ استفادۀ حلال و صحیح از آن نعمتها؛ در راه خداست. بله؛ ولی بحث این است که؛ نفس این
" شکرگزاری " در جایگاه " معلول " است و نه " علت ". به عبارت دیگر پرسش این است که؛

علت اصلی نزول و اعطای خودِ نعمتهای الهی چیست؟



اهمیت " لعل " های قرآن
 

مفسران و ادیبان واژۀ " لعل " را به " شاید " و " امیدواری " معنی کرده اند. اما در قرآن؛ مُراد از 
« لعلکم » و « لعلهم »؛ در واقع؛ " قصد " و " هدف " می باشد. بعبارت دیگر آنها در قرآن؛ در بیان علت و انگیزه هستند. ضمن اینکه معنا و مفهوم " شاید " و " امیدواری " را همچنان حمل می کنند. به نمونه هائی از آنها در ذیل؛ توجه و تامل نمائید:

وجعلنا فیها فجاجا سبلا لعلهم یهتدون 
 الانبیاء - 31
و ما در زمین راههائی قرار دادیم؛ برای اینکه شاید راهنمائی شوید.

انا جعلنا قرانا عربیا لعلکم تعقلون
 

الزخرف - 3
بدرستیکه ما قرآن را به عربی برگرداندیم؛ بخاطر اینکه شاید اندیشه کنید!

انظر کیف نصرف الایات لعلکم یفقهون 

 الانعام - 15
بنگر؛ چگونه آیات را بیان می کنیم؛ بخاطر اینکه شاید بفهمید!

فاقصص القصص لعلهم یتفکرون 

 الاعراف - 176
پس این داستانها را بازگو کن؛ برای اینکه شاید فکر کنند! 


در نتیجه؛ « لعلکم تشکرون » نیز؛ باید علت واقعۀ « ثم بعثناکم من بعد موتکم » باشد.

و بدین ترتیب آیه ای که ناقص می نمود؛ به آیه ای کامل تبدیل می گردد. و از هر کتاب بشری بدور است که؛ به موضوع مهمی بپردازد؛ ولی مهمترین بخش آن؛ یعنی " علت "؛ را نادیده بگیرد.
چه رسد به کتاب خدا که بهترین کتاب هدایت است. زیرا تمام انگیزه و هدف؛ از طرح هر موضوعی؛ بیان " علت " آن می باشد.

چگونه ممکن است که؛ قرآن علت هلاکت و مرگ همراهان کافر موسی (ع) را بروشنی بیان نماید: 

« فاخذتهم الصاعقه بظلمهم »(نساء - 153 )؛ ولی علت بعثت و زنده شدن آنان؛ که بمراتب مهمتر و شگفت انگیزتر است را؛ فاش ننماید و از هدایت مخاطبانش امتناع ورزد! آنهم کتابی که روش آموزشی خود را؛ اقوم و بهترین روش هدایت؛ توصیف نموده است.

براستی فاش و بیان علتِ کدام حادثه؛ مهمتر است: هلاکت یا بعثت ؟! آیا برای مردم؛ فهم مرگ انسانها به علل طبیعی یا غیر طبیعی؛ دشوارتر است یا فهم دوباره زنده شدن مُردگان؟! از اینرو قرآن برای کامل و روشن نمودن داستان هلاکت و بعثت همراهان موسی (ع)؛ عبارت
« لعلکم تشکرون » را؛ بعنوان علت 
" بعثت "؛ در پایان می آورد. اصلا علت خودِ نزول داستان مزبور و مشخصا آیۀ مورد نظر؛ در بیان 
" علت بعثت " بوده است.

اما اگر " شکرگزاری " می خواسته بعنوان معلول باشد؛ آنگاه شاید مناسبتر بود بگوید: «افلا تشکرون»< پس چرا شکرگزار نیستید؟>. ولی در چنین صورتی؛ بهتر می بود؛ بجای واژۀ "بعث" از واژۀ 

" احیاء " یا " رجع " استفاده می برد! و می گفت:

ثم احییناکم من بعد موتکم
افلا تشکرون
ثم رجعناکم من بعد موتکم افلا تشکرون 

زیرا این دو واژه؛ می خواستند (یا لااقل می توانستند) به این معنی هم باشند که؛ همراهان موسی به همان جسدهای مُرده شان؛ بازگشت کردند. و اینک با بیاد آوردن آن یا شکرگزار می شدند یا بر کفر خود باقی می ماندند. و در چنین شرایطی خطاب هشدار دهندۀ « افلا تشکرون »؛ مناسبتر می نمود. اما واژۀ " بعث "؛ دلالت بر آفرینش بدن جدید؛ دارد.

ولی از طرفی دیگر؛ آن با مانعی مواجه می شد. زیرا رجعت و زنده شدن دوباره؛ خلاف دیگر موازین قرآنی می باشد. از جمله اینکه؛ قرآن بصراحت و قاطعانه " رجعت به جسد مُرده " را مردود دانسته است: 

و حرام علی قریه اهلکنا انهم لا یرجعون
الانبیاء - 95

رجعت کسانیکه هلاک می شوند؛ ممنوع است.
 

در هر صورت؛ اگر همچنان واژۀ « بعث » می آمد؛ آنگاه آن مناسب با؛ « افلا تشکرون » نمی بود.

ثم بعثناکم من بعد موتکم افلا تشکرون

زیرا " بعثت " بمعنی " خلقت جدید " است. و در بعثت بدن جدید؛ معمولا انسان زندگانی در بدن قبلی اش را فراموش می کند. چنانکه قرآن نیز بدان اشاره نموده است:

یوم یبعثهم الله جمیعا فینبهم بما عملوا احصیه الله و نسوه
المجادله - 6

خداوند آنها را مبعوث می کند؛ در روزی که برای همۀ آنهاست. آنگاه به آنها؛ از کارهائی که کرده اند و خدا آنها را بایگانی نموده؛ ولی آنها فراموش کرده اند؛ آگاه می سازد.
 

در چنین شرایطی خطاب « افلا تشکرون »؛ بی ربط و ضعیف تر می شد. پس خلاصه اینکه؛ برای طرح موضوع " شکر "؛ سه گزینه وجود داشته است:

الف
-
ثم رجعناکم من بعد موتکم افلا تشکرون 
ب -   ثم  بعثناکم  من بعد موتکم افلا تشکرون 
پ -   ثم بعثناکم   من بعد موتکم لعلکم تشکرون 

گزینۀ (الف)؛ چنانکه اشاره کردم؛ بخصوص بخاطر " رجعت "؛ مشکلات جدی و قوی دارد. گزینۀ (ب)؛ اولا بخاطر فراموشی طبیعی حاصل از " بعثت "؛ بدُور از فصاحت و بلاغت؛ است. ثانیا؛ بفرض هم مُردگان مبعوث شده؛ زندگانی قبلی را بیآد آورند؛ لااقل اکثر آنها شکرگزار می شدند. زیرا ناشکری اکثر انسانها که قرآن بر آن اصرار می ورزد؛ بدلیل حجاب است. و قرآن خود فاش نموده است که؛ وقتی حجاب کنار زده می شود و حقایق آشکار می گردد؛ کافران اعتراف می کنند و ایمان می آورند. هر چند که آن فائده ای برای اعمال گذشته شان؛ ندارد و باید بر اساس عدل الهی؛ تقاص آنها را پس دهند.

اما اشکال مهمتر در گزینۀ (ب) این است که؛ آیه ناقص می گردد. زیرا در آن علت " بعثت " که مهمتر از " هلاکت " است؛ مسکوت و مجهول مانده و این خلاف آموزش و هدایت روشن کتاب مبین خداست.

اکنون جا دارد که از مفسران پرسید؛ چرا قرآن از میان گزینه های مذکور در بالا؛ گزینۀ (پ) را برگزیده است؟



 " شکر " در ساختار قرآن

از طرفی دیگر؛ در معماری و ساختار فرهنگی - آموزشی قرآن؛ هیچ جا برای " شکر "؛ علت خاصی قائل نشده است. در اینجا مطلبی را که در بخش یازدهم (2) آمد؛ عینا یادآوری می کنم. در ساختار ادبی قرآن چنین آمده است:

فاتقوا الله لعلکم تشکرون
ال عمران - 123

پس پرهیزگاری نمائید تا شاید شکرگزار باشید!

اما هیچگاه؛ برعکس آن؛ نیامده است. مثلا :

اشکروا الله لعلکم تتقون 


خدا را شکرگزار باشید تا شاید پرهیزگار شوید!

و یا در ساختار و فرهنگ قرآن چنین مفاهیمی
وجود ندارند:

اشکروا الله لعلکم تفلحون
 
خدا را شکرگزار باشید تا شاید رستگار شوید!

اشکروا الله لعلکم ترحمون
 

خدا را شکرگزار باشید تا شاید مورد رحمت خدا قرار گیرید!

بنا بر این " شکر " ؛ بعنوان " هدف " و در نتیجه " علت " می باشد.


 

معنی حقیقی " کافر " در قرآن

جایگاه اهمیت " شکر " در قرآن؛ چنان است که از آغاز تاریخ؛ موضوع اصلی بوده است. در آن آغاز؛ شیطان قسم می خورد که؛ از هر راهی انسانها را؛ از " صراط مستقیم " خدا گمراه کند:

قال فبما اغویتنی لاقعد ن لهم صراطک المستقیم ثم لا تینهم من بین ایدیهم ومن خلفهم وعن ایمانهم وعن شمائلهم و لاتجد اکثرهم شاکرین
الاعراف - 16,17


و در پایان اشاره می کند که؛ اکثر انسانها را " شکرگزار " نخواهی یافت. این نشان می دهد که " گمراهی " بمعنی " ناشکری " است. قرآن همچنین " شرک " را در مقابل " شکر " قرار داده است :


لئن انجینا من هذه لنکونن من الشاکرین قل الله ینجیکم منها و من کل کرب ثم انتم تشرکون 
 الانعام - 63,64
اگر ما از این (گرفتاری) نجات بیابیم؛ حتما از " شکرگزاران " خواهیم شد. بگو خدا شما را از هر مشکلی و ناراحتی نجات می دهد. ولی بعد شما " شرک " خواهید ورزید!

بعبارت دیگر " شرک " را
" ناشکری " توصیف نموده است. و در آیۀ قرینۀ ذیل؛ " علت " ظلم و تجاوز در زمین (دنیا) را " ناشکری " معرفی کرده است:

لئن انجیتنا من هذه لنکونن من الشاکرین فلما انجیهم اذا هم یبغون فی الارض بغیرالحق
یونس - 22,23

اگر ما از این (گرفتاری) نجات بیابیم؛ حتما از " شکرگزاران " خواهیم شد. پس وقتی که آنها را نجات دهیم؛ آنگاه آنها بناحق در زمین ظلم و تجاوز می کنند!

به عبارت دیگر؛ " ظلم " نتیجۀ " ناشکری " می باشد. همچنین دررابطه با داستان موسی؛ خداوند پس از برگزیدن او به رسالت الهی و نزول کتاب آسمانی تورات؛ از موسی می خواهد که " شکرگزار" چنین نعمت بزرگی باشد:

قال یا موسی انی اصطفیتک علی الناس برسالاتی و بکلامی فخذ ما اتیک و کن من الشاکرین
الاعراف - 144

خدا گفت: ای موسی؛ من تو را بر انسانها به رسالت و سخن خودم برگزیدم. پس آن را با قدرت بگیر و از " شکرگزاران " باش!

موسی نیز بنوبۀ خود؛ همین پیام الهی را به قوم خویش منتقل می نماید:

و اذ قال موسی لقومه اذکروا نعمه الله علیکم اذ انجیکم من ال فرعون...واذ تاذن ربکم لئن شکرتم لا زیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید و قال موسی ان اتکفروا انتم  و من فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید
ابراهیم - 6الی8

و آنگاه که موسی به قوم خود گفت که نعمتهای خدا را بیآد آورید؛ آنگاه که شما را از نظام فرعونی نجات داد...و آنگاه که پروردگارتان اعلام نمود؛ اگر " شکرگزار " باشید؛ نعمتها را برای شما افزایش می دهد و اگر " کفر " بورزید؛ دچار عذاب سخت من می شوید. و موسی نیز گفت که اگر شما و هر کسی در زمین؛ همگی " کفر " بورزند؛ پس خداوند غنی و ستوده است.


در نتیجه دو راه  پیش روی انسان؛ قرار دارد:

انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا
الانسان - 3

یا راه " شکر " یا راه " کفر "!

 
از اینجا معلوم می شود که معنی " کفر " و " کافر " در اصل و اساس در فرهنگ قرآن؛ " ناشکری " است و نه مباحث علمی و فلسفیِ مثلا " وجود خدا ". همچنین " شکر " و " کفر "؛ معنائی " اجتمائی " دارد و نه " اعتقادی ". در نتیجه " کافر " بمعنی کسی است که در حیات اجتمائی؛ " ناشکر " است.




شکر علت اصلی "هلاکت " و " بعثت "

در نتیجه
؛ علت اصلی عذاب هلاکت بار صاعقه " ناشکری " آنان بوده است. و همانطور که گفتم؛ میان علت " هلاکت " و " بعثت " باید رابطۀ مستقیم؛ بلکه حتی وحدت موضوع باشد. و اصولا تصور وجود دو " علت " متفاوت و جداگانه؛ برای  " هلاکت " و    " بعثت "؛ در اصل؛ " شرک " و خلاف " توحید " می باشد. این حقیقت بخوبی از مقایسۀ آیات ذیل؛ فهمیده می شود: 

ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم
النساء - 147

خدا شما را عذاب نمی کند؛ اگر شکرگزار باشید.

ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون

البقره - 56
سپس شما را بعد از مرگتان؛ مبعوث کرد؛ برای آنکه (شاید) شکرگزار باشید.

دقت کنید که در دو آیۀ فوق؛ موضوع " شکر "؛ هم علتِ " عذاب " و هم علتِ " بعثت "؛ معرفی شده است.
پس " شکر علت اصلی و یگانۀ " هلاکت " و " بعثت " همراهان موسی (ع)؛ بوده است.

خوانندۀ گرامی! لطفا به ادامۀ همین بحث؛ به قسمت بعدی (3/2) مراجعه نمائید.