۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

بخش ششم: چه کسی ما را بازمی گرداند




چه کسی ما را بازمی گرداند ؟!


پیشتر در بخش سوم؛ بحثی را در بارۀ اینکه تناسخ؛ هویّت انسان را به چلالش می اندازد را؛ گذراندم. بر مبنای همان بحث؛ نظریات و آرای گوناگون؛ دربارۀ نوع بدن معادی یا بدن مبعوث در قیامت را؛ می توان بطور کلّی بر دو نوع؛ قسمت و تنظیم کرد:
1- هویّت قدیم ؛ 2- هویّت جدید

کلیۀ نظریه هائی که بنحوی؛ بدن قبلی را ریشه و منشاء بدن معادی می دانند؛ متعلق به طرفداران " هویّت قدیم " هستند. مانند محدثین که معتقد بودند؛ عین همین جسد مدفون در قبر خاکی؛ در روز قیامت؛ دوباره بازسازی شده؛ و پس از شکافته شدن گورها؛ مُردگان از دل زمین؛ خارج می گردند.  ظاهر آیات متعددی در قرآن نیز؛ این نظر را تائید می کند! مانند تشبیه معاد مُردگان؛ به رویش گیاهان از زمین:


و الذی نزل من السماء ماء بقدر فانشرنابه بلده میتا کذلک تخرجون
الزخرف - 11
و همانکسی که از آسمان؛ مقدار آبی را فرو فرستاد و زمین مُرده را بارور و پوشیده از گیاهان نموده؛ شما را نیز؛ اینچنین؛ بیرون می آورد.

و آیات ذیل؛ در وحلۀ نخست؛ صریحا و بروشنی؛ نظر محدثین را منعکس می نماید:

اذا دعاکم دعوه من الارض اذا انتم تخرجون
 

الروم - 25
زمانی که شما را از زمین دعوت می نماید؛ آنموقع شما بیرون می آئید.

یوم یخرجون من الاجداث سراعا

المعارج - 43  

روزی که آنها؛ از گورهایشان بسرعت بیرون بیآیند!

ان الله یبعث من فی القبور
 

الحج - 7
بدرستیکه خدا؛ آنکسی را که در قبر قرار دارد؛ برمی خیزاند.

 
با اینحال برخی معتقدند که لزومی ندارد؛ عین جسد متلاشی شده؛ بازسازی شود. به اعتقاد این دسته؛ بالاخره چیزی یا ذرّه ای از جسد مدفون باقی می ماند؛ که کاملا حاوی تمامی صفات و هویّت مُرده می باشد.
مانند ژن یا DNA. از طرفی دیگر؛ با دگرگونیهای بنیادی و عظیم  قیامت؛ عالم دنیا منقرض شده و عالم آخرت بر پا می گردد. اینک در شرایط جدید و محیط مناسب؛ به امر پروردگار؛ آن ذرّه یا  ژن یا DNA ؛ همچون گیاهان؛ بارور می شوند و بدین ترتیب؛ مُردگان زنده می گردند.


اصالت هویّت

چنانکه در بخش سوم نیز اشاره کردم؛ زیر بنای این نظریه (صرفنظر از تفاوتهای صوری آن)؛ به 

" اصالت هویّت " بر می گردد. صاحبان و گویندگان این نظریه؛ حداقل؛ بلحاظ روانشناسی؛ در ضمیر ناخودآگاه خود؛ هویّت خویش را در " بدن خاکی" می بینند و برای آن " اصالت " قائل هستند. حال این بدن؛ جسد متلاشی یا بخاک و استخوان تبدیل شده باشد و یا حتی تنها؛ یک  ژن یا DNA؛ از آن باقی مانده باشد؛ هیچ فرقی نمی کند. زیرا مهم و اصل؛ آن است که؛ آن " هویّت "؛ باقی مانده باشد. 
به اعتقاد من؛ حتی ملاصدرا را نیز؛ باید؛ لااقل از جهتی؛ در زمرۀ حامیان " اصالت هویّت بدن " شمرد. زیرا که در نزد او؛ " النفس جسمانیه الحدوث " است. به عبارت دیگر نفس و حقیقت انسان؛ از بدن خاکی؛ حادث شده است.


روانشناسی کفر!

اما قرآن؛ اعتقاد به " اصالت هویّت بدن خاکی " را؛ روانشناسی کفر دانسته است!

فعجب قولهم ء اذا کنّا ترابا ائنا لفی خلق جدید
الرعد - 5
سخن عجیب؛ انکار آنان است؛ در اینکه وقتی خاک شدیم؛ در بدن جدیدی در خواهیم آمد؟!


 
بنا بر این؛ درست است که کافران؛ معاد را انکار می کردند؛ ولی چرا؟ زیرا آنان به " اصالت هویّت بدن خاکی خویش" اعتقاد داشتند. تنها تفاوت آنها با مومنین؛ در این بود که؛ آنان باور نداشتند که همان هویّت؛ بار دیگری؛ برانگیخته خواهد شد. و اتفاقا بدرستی؛ باور نداشتند! و این نشان از پیچیدگی مسئله؛ دارد. اما؛ چنانکه در آینده نشان خواهم داد؛ قرآن؛ این سوء برداشت کافران را؛ با آیات روشن رفع می نماید. هر چند که کافران؛ آن حقیقت را نیز؛ همواره انکار می کردند.
 

دسته ای دیگر اما؛ معتقدند که؛ هیچ اشکالی ندارد که در روز قیامت؛ بطور کلی بدن بدیعی؛ که اصلا سابقه نداشته؛ آفریده شود. چنانکه خداوند؛ بدن آدم و حوا را که؛ سابقه ای نداشتند؛ آفریده بود. این دسته هم شواهدی در قرآن یافتند. مانند:

کما بداکم تعودون 

الاعراف - 29
همانگونه که آفرینش شما را آغاز کردیم؛ شما را بازمی گردانیم.

این دسته نیز؛ اما؛ غیر مستقیم به
" اصالت هویّت بدن خاکی " اعتقاد دارند. زیرا بدن بدیع و بی سابقه؛ نقش " هویّت جدید " در زندگی را ایفا نمی کند؛ بلکه تنها جایگاه یا وسیله ایست برای جزای اعمال در عالم آخرت. به عبارت دیگر؛ هویّت اصلی و واقعی انسان در عالم دنیا؛ همچنان؛ " بدن خاکی " است.

ولی ایدۀ " تولّد دوباره
" اصالت هویّت بدن خاکی " انسان؛ در زندگی دنیا را؛ نشانه گرفته و نفی می نماید.

نتیجه: بنا بر نظریۀ " اصالت هویّت " بطور کلی؛ حتی خدای قادر مطلق هم نمی تواند؛ " هویّت اول " را از بین ببرد و " هویّت جدیدی " را در زندگی؛ جایگزین نماید! زیرا انسان؛ هویّت خویش را از 
" بدن دنیوی " می گیرد و چون چنین بدنی؛ تنها یکبار از طریق نطفۀ در رحم مادر؛ آفریده می شود؛ در نتیجه اعطای " هویّت جدید " در زندگی دنیا؛ محال است و محال مقدور الهی نمی باشد.


 

طبیعت ، تشبیه قیامت نیست ، خودِ قیامت است!


پیشتر اشاره ای داشتم؛ به نظریۀ خاصی؛ مبنی بر اینکه شواهدی در قرآن هست که نشان می دهد؛ بعثت روز قیامت؛ مانند رویش گیاهان از دل زمین خواهد بود:

و الذی نزل من السماء ماء بقدر فانشرنابه بلده میتا کذلک تخرجون
الزخرف - 11

و همانکسی که از آسمان؛ مقدار آبی را فرو فرستاد و زمین مُرده را بارور و پوشیده از گیاهان نموده؛ شما را نیز؛ اینچنین؛ بیرون می آورد.

سقناه لبلد میت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من کل الثمرات کذلک نخرج الموتی

الاعراف - 57

با بارش باران؛ زمین مُرده را آبیاری می کند و از همه محصولات می رویاند. اینچنین مُردگان را زنده می نماید!

اما اتفاقا این دسته آیات نشان می دهد که؛ در روز قیامت؛ انسانها مانند گیاهان؛ از دل زمین (گورها و یا از طریق بذر DNA)؛ بیرون نمی آیند! زیرا صرفنظر از شواهد دیگر قرآنی؛ در خود همین دسته آیات؛ سخن از « کذلک » است و نه « ذلک »!

قرآن در توصیف آفرینش در آخرت؛ می گوید: « کذلک...» یعنی " همانند گیاهان؛ خواهید روئید ". ولی اگر می گفت :« ذلک...»؛ آن بدین معنی می بود: " به همین شکل رویش گیاهان؛ شما را از زمین؛ بیرون می آوریم "!

این بدان معناست که آفرینش پدیده های طبیعت؛ شبیه قیامت نیست؛ بلکه خود " قیامت " است! از طرفی دیگر؛ و شگفت آور آنکه؛ قرآن؛ به روشنی غیر قابل تردیدی؛ نه خلقت جدید در عالم آخرت را؛ بلکه اتفاقا؛ خلقت اول در عالم دنیا را؛ آنهم نه مثل رویش گیاهان؛ بلکه؛ عین رویش گیاهان توصیف نموده است!! 

و الله انبتکم من الارض نباتا ثم یعیدکم فیها و یخرجکم اخراجا

نوح - 17,18
و خداوند شما را از زمین رویاند؛ روئیدنی! سپس شما را به زمین برمی گرداند و بعد شما را بیرون می آورد؛ بیرون آوردنی!


اکنون نتیجه گیری عجیب و جالبی بدست می آید. و آن اینکه؛ آن نظریۀ مشهور " معاد جسمانی در قیامت "؛ در قرآن؛ اتفاقا در مورد " خلقت اول در دنیا "؛ صدق می کند! و یا لااقل؛ آن نظریه؛ سازگاری بیشتری با خلقت اول دارد تا خلقت جدید!


معاد و زنده شدن بدن مُرده ، توسط بشر!

تردیدی نیست که نگاه گذشتگان ما؛ به معاد و بعثت در قیامت؛ بنا بر دانش و آگاهی عصر آنان؛ در محدودۀ آفرینش دوبارۀ بدن مدفون؛ و زنده شدن دوبارۀ بدن مُرده؛ بوده است. چرا که دانش و آگاهی آن روزگار؛ هویّت فرد را برابر بدنش؛ تعریف می کرده است.

امروزه اما؛ قدرت دانش بشر؛ به آفرینش و زنده کردن دوبارۀ " بدن مُرده " دست یافته است! این دانش؛ که به
Human cloning  ؛ یا " شبیه سازی انسان " شهرت یافته است؛ قادر است که توسط DNA انسانی (مُرده یا زنده)؛ همان بدن را؛ با همان خصوصیات و صفات؛ خلق و کپی برداری نماید. حتی گفته شده است که آن؛ از طریق " تولّد " نیز امکان پذیر است.

همچنین خودِ قرآن؛ آفرینش پرنده ای از گِل؛ توسط خالقی؛ بنام عیسی (ع) را فاش نموده است:


انی اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله
آل عمران - 49
بدرستیکه من از گِل؛ شکل پرنده ای را برای شما آفریدم. آنگاه در آن دمیدم! آنوقت آن به اذن خدا؛ پرنده ای زنده شد.


بنا بر این؛ حتی آفرینش بدن زنده ای؛ مستقیما از گِل؛ توسط بشر؛ بعنوان خالق؛ و نفخۀ حیات او؛ در قرآن تصریح شده است. ولو اینکه آن؛ در حیطۀ قوانین طبیعت (باذن الله) بوده است.
آیا پیشرفت دانش بشر در آینده؛ این امکان را به او نخواهد داد که حتی از " گلِ پخته " یعنی " مادۀ غنی شده " توسط  ژن یا DNA ؛ موجود زنده ای را بیآفریند که؛ بنوعی بدیع و بی سابقه بوده باشد؟ به اعتقاد من حتی تصورعلمی آن هم کافی؛ بعنوان؛ پاسخ مثبت است!
 
اما؛ بعثت خلق جدید را؛ حتی خالق دیگری؛ ولو در طول قدرت خدا و به اذن او؛ شریکی نیست!

و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا
... فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اول مره
الاسراء - 49,51 

و گفتند: " وقتی استخوان و متلاشی شدیم؛ آیا ما در آفرینش جدیدی؛ بازمیگردیم؟...بعد بلافاصله می پرسند: چه کسی ما را باز می گرداند " ؟ بگو! همآنکسی که بار اول شما را آفرید!

اینک؛ آیا کس دیگری؛ می تواند با دانش و تکنولوژی پیشرفته (که همه؛ به اذن خداست)؛ تولّد دوبارۀ انسان مُرده ای را؛ در بدنی جدید ؛ عملی نماید ؟! به دیگر سخن " تولد " او را بازگرداند و در نتیجه ؛  
" تولد جدیدی " را به او ؛ ببخشاید؟!




احیاء " بدن مُرده " یا ، خود " مُرده " ؟!


نتیجۀ اعتقاد به " اصالت هویّت بدن "؛ باعث شده است که " معاد " بمعنی " زنده شدن بدن مُرده " یا 
" بازسازی جسد متلاشی " شده؛ فهمیده شود. ولو در شکل تکامل یافتۀ علمی آن؛ مانند رشد و نمو سلول یا ژن باقی مانده از بدن قبلی یا DNA .

در قسمت گذشته؛ معلوم شد که اگر " معاد " زنده شدن " بدن مُرده " باشد؛ امروزه؛ دانش بشری؛ قدرت انحصاری و اختصاصی خداوند؛ بر چنین پدیده ای را نفی و سلب نموده است!


تولّد دوباره در قرآن !

ولی حقیقت این است که " معاد "؛ در قرآن؛ " بازگشت مُردگان " است؛ از طریق " خلقت جدید ". خلقتی همانند و مثل " خلقت اول "؛ در باری دیگر:

و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا... فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اول مره...یخلق مثلهم

الاسراء -  99 /49,51

و گفتند: " وقتی استخوان و متلاشی شدیم؛ آیا ما در آفرینش جدیدی؛ بازمیگردیم؟...بعد بلافاصله می پرسند: چه کسی ما را باز می گرداند " ؟ بگو! همآنکسی که بار اول شما را آفرید!...مثل همین بدنها را می آفریند.


در عبارت « فطرکم اول مره » واژۀ « فطر »؛ دارای دو معنی مهم و کلیدی در قرآن است:


1- ابتدائی و بدیع 

یعنی آفرینشی را از ابتدا و از نو آغاز کردن . مانند آفرینش نخستین بار ما انسانها. از اینرو؛ در ادامه عبارت « اول مره » را نیز؛ می آورد.

تذکر این نکته ضروریست که " بدیع " یا " بی سابقه "؛ بطور مطلق نمی تواند باشد. زیرا حتی آفرینش بار نخست بشر؛ بطور مطلق؛ بدیع و بی سابقه؛ نبوده است. چون " بشر"؛ بلحاظ " بدنی "؛ از دستۀ حیوانات تکامل یافته است. مانند بدن میمون. به عبارت دیگر؛ اساس شکل بدن انسان؛ از برخی حیوانات تکامل یافتۀ گذشته؛ الگو برداری شده است.


2- خلقت طبیعی


تفاوت واژۀ « فطر » با « خلق »؛ در این است که؛ واژۀ « خلق »؛ عام است؛ که شامل انواع و اشکال آفرینشها؛ از جمله معجزات و امور خارق العاده نیز؛ می باشد. در حالیکه؛ « فطر » واژه ای خاص؛ و بمعنی " آفرینش طبیعی " است که بر اساس قوانین عادی و جاری طبیعت " می باشد. (این مسئله بخصوص در مورد انسانها؛ قطعی است) . بنا بر این؛ در رابطه با معجزات؛ امور خارق العاده و یا هر مورد غیر عادی و غیر طبیعی؛ استفاده از واژۀ « فطر » اکیدا ممنوع می باشد.

در نتیجه؛ عبارت « فطرکم اول مره » بمعنی " تولّد بار اول " است! چنانکه قرآن آن را؛ از زبان یکی از رسولان؛ فاش می سازد:

الذی فطرنی و الیه ترجعون

یس - 22

کسی که مرا (به شکل عادی و طبیعی؛ از طریق تولّد) آفرید و بسوی او بازمی گردید!

اهمیت آیۀ اخیر در بالا؛ در این است که بدیهی است؛ آفرینش آن یک نفر رسول؛ نمی نوانسته بدیع و بی سابقه (بمعنای مطلق آن) بوده باشد. همچنین آفرینش او؛ از طریق خارق العاده یا غیر طبیعی رُخ نداده. پس در نتیجه؛ آن " تولّد " بوده است.

ولی " تولّد بار اول " موقعی معنی و هویّت می یابد؛ که " تولّد دوباره "؛ مدّ نظر باشد. و این از بدیهیات؛ منطق است. با اینحال قرآن؛ بعنوان اقوم کتب هدایت است؛ آن را تاکید می نماید:

فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله

الروم - 30

خدا آفرینش طبیعی انسانها را؛ بر اساس نظام طبیعی خود؛ طرح ریزی نموده و در آفرینش خدا؛ هرگز تغییر و تبدیلی روی نخواهد داد!

این آیه؛ به روشنی و با قاطعیت تمام؛ نشان می دهد که آفرینش بعدی انسان؛ در قیامت هم؛ در شکل «فطر» خواهد بود. و این موافق اصل جهانشمول قرآن است:


کما بدانا اول خلق نعیده
الانبیاء - 104

همانگونه که آفرینش نخست را؛ در آغاز؛ طراحی کردیم؛ بازمی گردانیم!

نتیجه آنکه؛ معاد بهیچوجه بمعنی بازسازی و زنده شدن " بدن مُرده " نیست؛ بلکه زنده شدن مُردگان است. با اینحال؛ باید راه حلی برای مشکل آیۀ ذیل یافت:


ان الله یبعث من فی القبور

الحج - 7
بدرستیکه خدا؛ آنکسی را که در قبر قرار دارد؛ برمی خیزاند.


ممکن است کسانی بگویند که؛ مگر خداوند عاجز و ناتوان؛ از ادامۀ آفرینش بکلی نوینی است؟! قدرت آفرینندگی خالق مطلق؛ حد و مرزی ندارد.
 

در پاسخ باید گفت که اولا ادامۀ آفرینشهای بدیع و بی سابقه؛ ولو اینکه برای آنها حد و مرزی نیست؛ تنها یک بُعد و یا یک جهت؛ از قدرت آفرینندگی را؛ بنمایش می گذارد. اما آن نشان دهندۀ ضعف نیز؛ می باشد. زیرا آن؛ بدین معناست که خداوند قادر نیست؛ چیزی را بازگرداند و دوباره در شکل نوئی؛ بیآفریند.


ثانیا؛ تداوم آفرینشهای نو؛ بی سابقه و پی در پی؛ بمعنی آن است که؛ هر چیزی را که خداوند خلق می کند؛ یکبار می آید و سپس برای همیشه می رود. و این؛ به مفهوم " تصادف " نزدیکتر است. اما حتی بفرض اینکه چیزی بیآید و برای همیشه بماند هم؛ نه تنها نشانۀ قدرت نیست؛ که آشکارا دلیل بر ضعف است. زیرا نشان می دهد که خالق آن و یا آورندۀ آن؛ قادر به بُردن آن؛ نیست.


ثالثا؛ در چنان تعریفی از قدرت؛ عملا خداوند؛ بر خلاف آیات روشن قرآن؛ " قدرت اختیار "  ندارد.

یخلق ما یشاء و یختار
القصص - 68
هرچه بخواهد می آفریند؛ و در هر چیزی اختیار دارد.

 
ثم اماته فاقبره ثم اذا شاء انشره
 

عبس - 21 , 22  
سپس انسان را می میراند و در قبر جای می دهد؛ سپس آنگاه که بخواهد؛ او را دوباره زنده می نماید.

و بر مبنای همین خصوصیات است که ؛ " تولد " ؛ هر چقدر که عظیم باشد ؛ با اینحال ؛ برای قدرت خدا ؛ " تولّد یگانه و یکباره " ؛ کم است! قدرت و توانائی؛ آنجاست که؛ کاری" دوباره " روی دهد. و وقتی؛ کاری " دو بار " تحقق یافت؛ معلوم می شود؛ که بار اول هم؛ " قدرت " بوده و نه " تصادف ". زیرا مفهوم " دوباره "؛ دلالت بر " قانون " دارد. و " قانون "؛ " حق " است. بدین دلیل قدرت خدا ؛ حق است.

و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا... فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اول مره
الاسراء - 49,51 

 و گفتند: " وقتی استخوان و متلاشی شدیم؛ آیا ما در آفرینش جدیدی؛ بازمیگردیم؟... بعد بلافاصله می پرسند: چه کسی ما را باز می گرداند " ؟ بگو! همآنکسی که بار اول شما را آفرید!

توصیف معاد؛ با دو عبارت « یعیدنا » و « خلقا جدیدا »؛ نشان می دهد که " آفرینش نو"؛ در "بازگشت" صورت می گیرد. و نه در مسیر مستقیم الخط! و " بازگشت "؛ بدون  بازگشت به عالم حیات دنیا؛ معنی ندارد. آن همچنین باید؛ بمعنی بازگشت؛ به مکانیسم " خلقت گذشته " هم؛ بنا بر قوانین ثابت طبیعت؛ باشد. و در بخش قبلی از آن؛ بعنوان " الگوی واحد " یاد شد.

اما؛ با اینحال؛ "بازگشت معادی"؛ در واقع "تکرار گذشته" نیست؛ بلکه "بازگشت تکاملی" یا "تجدید" است. به عبارت دیگر؛ لازمۀ
" تجدید بازگشت ؛ تکرار و تکامل؛ هر سه می باشند. اینک ؛ می توان گفت که؛ اصلا تعریف " قدرت خدا " در " تجدید " است.

 الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شئی سبحانه و تعالی عما یشرکون
الروم - 40
خداوند همآنکسی است که شما را آفرید؛ سپس روزیتان داد و سپس شما را می میراند و بعد شما را زنده می کند. آیا کسی؛ از شریکانی که گرفته اید چنین کاری می کند. سبحانه و تعالی؛ چگونه برای او شریک قرار می دهید؟!
 

 

خویشاوندی در روز قیامت

همچنین بنا بر وفاداری به
" اصالت هویّت بدن خاکی " است که؛ بعنوان نمونه؛ آیۀ ذیل؛ " تفسیر هویتی " می شود: 

لن تنفعکم ارحامکم و لا اولادکم یوم القیمه  یفصل بینکم
الممتحنه - 3

خویشاوندان و فرزندانتان؛ هرگز سودی برایتان نخواهند داشت. زیرا در روز قیامت؛ میان شما جدائی افکنده می شود.

و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ

المومنون - 100 الی 101
 و بر گِرد آنها مانعی است تا روز مبعوث شدن. پس وقتی در صور دمیده شود؛ در چنین موقعی؛ دیگر نسبتهای خویشاوندی بین آنها؛ قطع می گردد.

بنا بر آیات فوق؛ در روز قیامت؛ نسبتهای خویشاوندی منتهی به یک " رحم "؛ قطع  و جدا می گردند. مرحوم علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان؛ منظور این دسته آیات را؛ قطع و جدائی روابط "
اجتمائی " دانسته و نه " طبیعی "! زیرا که بزعم او؛ نسبتهای طبیعی و اصل خویشاوندی؛ اصولا غیر قابل قطع و جدائی می باشند؛ حتی در روز قیامت و آخرت.
 

اما علت چنین تفسیری؛ چیست؟ احتمالا آن بخاطر وفاداری به " اصالت هویّت بدن خاکی " می باشد. ولو در ضمیر ناخودآگاه ایشان. در هر صورت؛ نتیجۀ سخن مفسران این خواهد بود که؛ در اینجا نیز؛ حتی خدای قادر مطلق هم؛ نمی تواند نسبتهای خویشاوندی - خونی را قطع و جدا نماید! زیرا محال است که نسبت خویشاوندی؛ مثلا فرزند به مادرش؛ قطع گردد و محال مقدور الهی نمی باشد.


ولی قطع و جدائی " اجتمائی " میان خویشاوندان؛ چیزیست که امکان وقوع آن در همین حیات دنیا هم هست. و حتی کم و بیش اتفاق هم افتاده است. مانند قطع صلۀ رحم! و یا قطع رابطه؛ بطور کلی. پس چرا قرآن؛ در آیات فوق؛ موضوع وقوع آن را؛ از ویژگیهای خاص و منحصر بفرد " روز قیامت " و
" زمان بعثت " دانسته است؟! سبحانه و تعالی عما یشرکون؟!


وانگهی؛ پس « زلزله الساعه شئی عظیم »(الحج - 1) ، در چیست؟! این زلزله؛ بهم ریختن و نیز در هم آمیختن روابط و نظامات طبیعی؛ در آفرینش است. والا اصلا « زلزله » نیست؛ تا چه رسد؛ « عظیم » هم باشد!
 

بعلاوه؛ هیچ نشانی در خود این دسته آیات؛ دال بر قطع روابط اجتمائی خویشاوندان؛ نیست. نکتۀ حساس اینکه قرآن سخن از قطع و جدائی " روابط خویشاوندی " نمی گوید؛ بلکه از قطع و جدائی " پیوندهای خویشاوندی " سخن می راند. مانند قطع و جدائی « انساب » و « ارحام ». و اگرچه در هر " پیوندی "؛ " رابطه " وجود دارد؛ ولی در هر " رابطه " ای؛ الزاما " پیوندی " نیست. اصولا " رابطه " ها میان انسانها؛ نسبتا سست و شکننده هستند. بر خلاف " پیوند " ها که؛ رابطه ای عمیق تر و محکمتر هستند. بخصوص در " پیوندهای طبیعی " که در برخی موارد همچون " تنِ واحد " هستند. پس قطع و جدائی  
« انساب » و « ارحام »؛ مخصوص عظمت " قدرت خدا " و " قیامت " است.
 
و قطع خویشاوندی طبیعی ، بدون تناسخ ، حتی برای خدا هم ، امر محالی است!

زیرا حتی اگر خدا؛ در روز قیامت؛ بکلی بدنهای نو و بی سابقه ای را برای همه بیآفریند؛ خویشاوندی طبیعی؛ همچنان بر قرار است. چرا که آن بدنها؛ تنها نقش " لباسهای جدید " را خواهند داشت و نه 
" هویّت جدید ". فراموش نکنید که هویّت جدید؛ باید در زندگانی دنیوی؛ ظهور یابد. از اینرو قرآن؛ تصریح می نماید که با « خلق جدید » تمامی روابط؛ وابستگیها؛ پیوستگیها و نسبتها؛ قطع می گردد. از جملۀ آنها؛ قطع خویشاوندی طبیعی است. در نتیجه؛ آن شامل قطع وابستگی " هویّت بدن " هم می شود. دقت نمائید.

ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولنا کم وراء ظهورکم ولقد تقطع بینکم
الانعام – 94
و قطعا تنهائی؛ بسوی ما آمدید! همانطوریکه در بار اول شما را آفریدیم! و همه چیز را پشت سرتان؛ رها کردید! و...مطمئنا پیوستگیها و ارتباط میان شما؛ قطع شد!  

از آیۀ فوق؛ عبارات ذیل مورد نظر بحث است:



ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مرهلقد تقطع بینکم


با آوردن عبارت « اول مره » (بار اول) و « تقطع بینکم » (بین شما را قطع می کنیم) ؛ معلوم می شود که بین " قطع خویشاونی " و " خلقت بار دوم " (بعنوان مثال)؛ رابطۀ مستقیمی وجود دارد که؛ اولا دلالت بر " قطع خویشاوندی طبیعی در نظام آفرینش " دارد و ثانیا؛ و مهمتر آنکه؛ چنین پدیده ای؛ از طریق 

" خلقت جدید " بوقوع می پیوندد. در غیر اینصورت؛ کل عبارت « کما خلقکم اول مره » و بخصوص تاکید بر؛ بار اول؛ بیهوده و بی معنی است.




تعریف " بدن " در قرآن

قبلا اشاره کرده بودم که؛ قرآن بعنوان محکم ترین و بهترین کتاب هدایت؛ و نیز؛ بعنوان روشن ترین میزان تشخیص و ملاک حق و باطل؛ و سرانجام؛ بالاترین مرجع قضائی و صدور حکم قطعی؛ در رابطه با عقاید و باورها؛ موظف به ارائۀ لیستی از "تعریفها" می باشد. یکی دیگر از آنها؛ "تعریف دینی بدن" می باشد.

و نحشرهم یوم القیمه علی وجوههم عمیا و بکما و صما... ماویهم جهنم...ذلک جزاوهم بانهم کفروا بایاتنا و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا 
الاسراء - 97 , 98

روز قیامت؛ آنها را با ظاهری دگرگون شده حشر می کنیم؛ بگونه ایکه؛ کور و کر و گنگ هستند ...جایگاهشان جهنم است...این جزای آنها بخاطر اینکه آیات ما را می پوشاندند و انکار می کردند. اینان؛ آنهائی بودند که می گفتند: " وقتی استخوان و متلاشی شدیم؛ آیا ما در آفرینش نوئی؛ مبعوث و محشور خواهیم شد؟!"

آیاتی؛ مانند آیات 20 تا 22 از سورۀ فصلت (که پائین تر مشاهده می کنید) را؛ می توان قرینه و تفسیر آیات فوق؛ محسوب کرد. اما در اینجا؛ عبارت «
وجوههم » ؛ اشاره به چهره و صورت " بدن جدید " دارد. واژۀ " حشر " در اینجا؛ که همراه با « علی وجوههم » آمده؛ باید بمعنی " دگرگونی " ؛ " شدن " و " تبدیل " باشد. این معنا و مفهوم را نیز می توان از آیات دیگری استنباط نمود. مانند:

و نحشره یوم القیمه اعمی قال رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا

طه - 124 , 125
و او را روز قیامت کور می گردانیم. در این حال او می گوید : پروردگارا مرا (امروز) کور نگردان! من که (قبلا) بینا بودم.


بنا بر این؛ منظور آیه این می شود که؛ آنها در روز قیامت؛ با بدن دگرگون شده ای؛ (نسبت به گذشته)؛ آفرینش جدیدی می یابند.
آیات فوق؛ به روشنی نشان می دهد که حشر و بعثت " بدن جدید "؛ محصول " عمل " کفرآمیز انسان است.

همچنین؛ از اینجا معلوم می شود که مُراد قرآن؛ از سخن گفتن و شهادت اعضای بدن؛ در زمان " حشر" ؛ همین " دگرگونی "؛ در چهره و ظاهر است. زیرا " بدن "؛ بطور کلی " آیه " است. و آیه ؛ بمعنی چیزی که؛ " نشانه " و "پیام" برای "آموختن" داشته باشد. و چه " آیه " ای مهمتر و گویاتر از چهره و ظاهر 
" بدن

و یوم یحشر اعداء الله الی النار...حتی اذا ما جاءوها یشهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعلمون...و هو خلقکم اول مره و الیه ترجعون 
فصلت - 20 الی 21 
و موقعی که دشمنان خدا؛ بسوی " آتش " محشور می شوند...آنگاه که رسیدند؛ بخاطر اعمالی که می کردند؛ گوشهایشان؛ جشمهایشان و پوستهایشان بر علیه آنها؛ شهادت و گواهی می دهند...و او شما را در بار اول؛ آفرید و بسوی او؛ بازمی گردید

چنانکه پیشتر اشاره کردم؛ این دو دسته آیات؛ در سورۀ اسراء و فصلت؛ قرینه و تفسیر یکدیگرند. بنا بر این قسمت پایانی آنها؛ دو صورت متفاوت از یک حقیقت واحد هستند.


 ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا = خلقکم اول مره و الیه ترجعون

بنا بر این؛ اشاره به « خلقکم اول مره » ؛ دلالت بر این دارد که؛ اعضای بدن انسان؛ بعنوان سندی زنده و گواهی روشن و عیان؛ در " خلقت جدید " خواهند بود. در غیر اینصورت؛ اشاره به «خلقکم اول مره»؛ بی معنی و بی دلیل است. همچنین ذکر « الیه ترجعون »؛ این نتیجه گیری را تقویت می نماید و تائیدی آشکار؛ بر آن است.

بنا بر این آیات فوق نیز؛ نشان می دهد که " بدن جدید " محصول و نُماد " عمل " انسان است. چنانکه خود آیه بدان صراحت دارد: « بما کانوا یعملون ». واژۀ " نُماد " یا
symbol ؛ در واقع؛ ترجمۀ دیگری از واژۀ « یشهد »؛ یا شهادت اعضای بدن؛ می باشد.



مسخ انسان در بدن حیوان!



در راستای همین مسئله؛ قرآن نمونه دیگری از تعریف دینی؛ بدن = عمل ؛ بیان می نماید. در این نمونه؛ قرآن فاش می سازد که؛ گروهی مورد غضب خداوند قرار می گیرند؛ و بعنوان مجازات؛ در بدن های میمون و خوک؛ در می آیند:


قل هل انبتکم بشر من ذلک مثوبه عندالله من لعنه الله و غضب علیه و جعل منهم القرده و الخنازیر 

المائده - 60

بگو! آیا وضعیت بدتر از آن را در نزد خدا؛ برای شما؛ فاش سازم؟ و آن کسی است که  از رحمت خدا؛ دور گشته و مورد غضب او قرار گرفته است. و از میان آنها؛ کسانی به میمون و خوک؛ تبدیل شدند.

 

مفسران در طول تاریخ؛ این آیه و آیات قرینۀ آن را دربارۀ پدیدۀ " مسخ " دانسته اند. بدین معنی که آنان؛ در همان لحظه و آن؛ به امر الهی؛ ناگهان تبدیل به میمون و خوک گردیدند! ولی؛ صرفنظر از برداشت و فهم صحیح؛ از چگونگی واقعۀ " مسخ "؛ آن را باید؛ نمونۀ آشکار و قطعی فرمول " بدن = عمل " دانست.




تعریف
" مالکیت " در قرآن

از طرفی دیگر؛ اما؛ در ارتباط مستقیم با همین موضوع؛ قرآن؛ تعریف دینی خاصی از مالکیت انسان؛ ارائه می دهد. بنا بر این تعریف؛ " انسان؛ مالک هیچ چیزی نیست؛ مگر عمل خود!"

و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری
النجم - 38 الی 42
 

هیچ چیزی متعلق به انسان نیست مگر " عمل " او. و حتما او بزودی؛ " عملش " را خواهد دید!

از اینجا؛ می توان؛ بلکه باید؛ نتیجه گرفت که؛ هر آنچه که به ما می رسد؛ نتیجۀ " عمل " خود ماست. حتی " بدن " !



 فرزندت ، خویشاوند تو ، نیست!

و بالاخره در آیات ذیل؛ قرآن؛ " تعریف بدن " را بطور نهائی و صریح؛ بیان می نماید:


و نادی نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی...قال یا نوح انه لیس من اهلک؛ انه عمل غیر صالح فلا تسئلن ما لیس لک به علم! 
هود - 45 , 46
 
و نوح پروردگارش را صدا زند و گفت: پروردگارا! بدرستیکه پسرم از خویشان من است...پاسخ آمد: ای نوح؛ در اصل او؛ خویشاوندان تو نیست. او در واقع؛ خودِ عمل ناشایست است! پس تو که از چیزی 
" علم " نداری؛ نپرس!

بدیهی است که رابطۀ خویشاوندی؛ محصول بدن دنیوی است. بنا بر این؛ آنچه را که پسر نوح را؛ فرزند او کرده است؛ تنها ارتباط بدنهای دنیوی آن دو؛ بوده است. اما در قرآن؛ خدا به نوح می گوید که؛ فرزندش؛ خویشاوند او نیست!
 

طرح موضوع خویشاوندی توسط نوح پیامبر؛ دلالت بر این دارد که مسئله حول محور " بدن " است. چرا که گفتم؛ خویشاوندی؛ محصول ارتباط " بدنی " است. بنا بر این معنای آیه ؛ در حقیقت این است که ؛ این 
" بدن " ؛ خویشاوند تو نیست: انه لیس من اهلک !
 

خبر قطع رابطۀ خویشاوندی نوح پدر؛ با فرزندش؛ و جدائی پیوستگی فیزیکی؛ میان آن دو؛ چیزیست که قرآن؛ صریحا آن را؛ از ویژگیهای " روز قیامت " شمرده است!

ن تنفعکم ارحامکم و لا اولادکم یوم القیمه  یفصل بینکم
الممتحنه - 3

خویشاوندان و فرزندانتان؛ هرگز سودی برایتان نخواهند داشت. زیرا در روز قیامت؛ میان شما جدائی افکنده می شود.

و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ

المومنون - 100 الی 101
 و بر گِرد آنها مانعی است تا روز مبعوث شدن. پس وقتی در صور دمیده شود؛ در چنین موقعی؛ دیگر نسبتهای خویشاوندی بین آنها؛ قطع می گردد.


 اما؛ با توجه به اینکه؛ مسئله موقعی طرح شد که؛ پسر نوح؛ بعذاب الهی طوفان؛ در حال غرق شدن در امواج سهمگین دریا بود؛ بنا بر این؛ خبر قطع خویشاوندی؛ در اصل؛ بمعنای خبر مرگ قریب الوقوع و قطعی فرزند نوح؛ بوده است. 
در نتیجه؛ خبر قطع خویشاوندی؛ موقعی برای نوح فاش گردید؛ که دیگر شانسی برای بازگشت فرزند نوح؛ به زندگی دنیوی اش؛ نبوده است. به عبارت دیگر؛ قیامت او برپا شده بود. و این نکتۀ مهمی است که نباید آن را فراموش کرد.

تا اینجا؛ موضوع به بحث ابتدای این بخش؛ دربارۀ  نفی " اصالت هویّت بدن " در قرآن؛ مربوط می شود. اما اگر پسر نوح؛ فرزند او نیست (!) پس او؛ کیست؟

تکرار این یادآوری لازم است که؛ چون مسئله؛ دربارۀ " خویشاوندی " بوده است؛ پس آن در واقع؛ موضوع " بدن " است. به بیان روشنتر؛ نوح پدر؛ نگران غرق شدن " بدن " فرزندش بوده است. به همین دلیل؛ نوح نگفت که؛ پروردگارا " انسانی " در حال غرق شدن است. بلکه گفت:
 

رب ان ابنی من اهلی !
 

پروردگارا بدرستیکه پسرم؛ از خویشان من است!

خدا هم در پاسخ به موضوع مشخص " خویشاوندی " اشاره می نماید:


قال یا نوح انه لیس من اهلک

گفت ای نوح؛ بدرستیکه " او "؛ " خویشاوند " تو؛ نیست!

پس او کیست؟ پاسخ قرآن؛ شاهکار هنرنمائی است. زیرا با آن؛ دریائی سخن را؛ داخل قطره نموده است!


انه عمل غیر صالح !

بدرستیکه او " عمل " ناشایست است!

به عبارت دیگر؛ آن " بدن " ؛ تجسم مادی و تجسد دنیوی " عمل بد " است. بر مبنای همین قائده ؛ 

" بدن نوح " نیز باید ؛ تجسم مادی و تجسد دنیوی " عمل صالح " ؛ بوده باشد.
 

در ادامۀ همان آیه؛ خداوند به موضوع مهم دیگری اشاره می نماید؛ مبنی بر اینکه؛ از چیزی که " علم " نداری؛ سوال نکن! اگر معنی و مقصد آیه؛ غیر از آنچه که در اینجا آمد؛ می بود؛ این عبارت اخیر؛ بی معنی می گشت. زیرا تعریف دینی " بدن = عمل معنی باطنی " بدن " است. و آن؛ بر خلاف تعریف اجتمائی  و معنی ظاهری " بدن = خویشاوند " می باشد. و این در حقیقت؛ از علوم عالم غیب است؛ که خداوند از آن؛ پرده برداشته است.

بنا بر این؛ آیۀ بالا؛  به ما می آموزد که اصلا؛ خود " بدن "؛ محصول و نتیجۀ " اعمال گذشته " است. و این؛ حقیقت اصل و قانون " کارما "؛ در قرآن؛ می باشد!